کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

آتلیه رفتن کوروش با مامان بابا + تولد پیش از موعد

امروز عصر با کوروش و محمد رفتیم آتلیه! وای عاشق عکسای کوروش شدم. اینقد دوسشون دارم که خدا میدونه! البته گل پسری کمی سرماخورده هستش و آبریزش بینی هم ولش نمی کنه! به خاطر همین زیاد سرحال نبود ولی با این وجود عکسای خوشگلی شد! منم چند تا عکس گرفتم تکی که اونارم دوست دارم. به نظر خودم متفاوته!  ( یه پستیژ داد بهم دقیقا شکل این خانومه شده بودم  ) گفته فایل عکسارو میده بهم! ایشالا میذارمشون! البته عکسای خودمو با یه رمز متفاوت خواهم گذاشت و رمزشم فقـــــــــط و فقط به دوستای خاصــــــــــــــــ میدم.    از کوروش بگم: !) تازگیا ادای عطسه درآوردنُ در میاره! ما میگیم عطــــــسه! اونم می گه عطــــ...
29 آذر 1391

تجدید دیدار با دوستان دوران دبیرستان در کافه تی بگ بعد از 8 ســـال-مشهد ( از سال 83 تا 91 )

این عکس مربوط میشه به سال سوم دبیرستان مامان! یعنی نزدیک به 8 سال پیش! مانتو کرمه منم اینم عکسای امروز که فوق العاده خوش گذشت! شمام پیش بابا خونه بودی و البته خواب  از چپ به راست: مریم جون ( وکیل دادگستری ) مامی شما ( فعلا در خدمت شما ) نفیسه جون ( وکیل پایه 1 دادگستری ) الهه جون ( لیسانس علوم اجتماعی ) مرضیه جون ( لیسانس مدیریت بازرگانی و دبیر زبان در کانون زبان ایران  ILIU ) اون خانومی که پشتش به دوربینِ مریم جون (وکیل دادگستری) و روبروی دوربین با چشم بسته زهرا جون ( ارشد روانشناسی )  همه ما دانشگاه فردوسی قبول شدیم ولی بیشتر دوستام رفتن رشته حقوق و خدا رو شکر موفق هم بودن! یادش بخیر چه شوقی داشتی...
23 آذر 1391

سلام بچه ها ( پسرم در آخرین ماه از اولین سال زندگی )+عکــس اضافه شد

       باورم نمیشه بالاخره دلم راضی شد به نوشتن!! شاید علتش کارای زیادیِ که کوروش این روزا انجام میده! و دیگه بی انصافی بود ثبتشون نمی کردم.و البته دوستان مهربونم که سراغمونُ گرفته بودن. راستش کوروش کوچولوی ما به لبتاپ یک آلرژی خاصی داره! فقط کافیه بفهمه در یک نقطه ای از خونه درِ لبتاپ باز شده! خودشُ با سرعت میرسونه و می کوبونه رو دکمه هاش و بعدم با لبخند رضایت درشُ میبنده!            این مدت چند روزی سرما خورده بودم. سرفه و عطسه و سوزش گلو و کوروشم آب ریزش بینی داشت و خرخر گلو. دیفن هیدرامین میدادم بهش ولی مامان اعظم می گفتن: به خاطر دندوناشه! دیشبم پاهاش بد جور سوخته بود. فک...
17 آذر 1391

یک روز کامل با کوروش+ سوغاتیای مامان اعـــظم مهربان

امروز مــامانم خیــر سرش می خواست اتاق و کشوهای منُ مرتــب کنه! اونم بعــد از مدتها منــم که مثـــل یک پیــشی ملوســــــــــ هر جا مامانـــم بره باید برم. بدیــو بدیــو رفتم دنبالش و به هر چــی دست میزد همونُ میخواستم! خووووووولاصــه خانوم آقاییــ که شوما باژیـــن! یک بار مامانم کشومُ مرتــب کرد من فـــرتی خودمُ رسوندم و تیر تپـــرش کردم. بعد مامانم در کمدمُ باز کرد تا من با کتابامُ وسایل نقـــاشیم مشــغول شــم! ولی فقط چند ثــانیه باهاشون بازی کردم. و بعد رفتــم سراغ سطل آشغال اتاقم و شُلُپّی پـــرتش کردم رو زمیـــن! گویا پدر مهربــــــانم چند روز پیش در اتـــاق من تخـــمه خورده بودن! پــرت کردن همانا! پــرواز پوست تخمه ها هما...
4 آذر 1391

به فکــرتم...

    این مطلب رو در فیض پوق خوندم و احساس کردم میتونه   در آینده برای  تو پسر  خوبم راه گشا باشه و  همچنین برای دوستان خوبم     بفرمایید ادامه مطلب   بيل گيتس، رئيس «مايکروسافت»، در يک سخنراني در يکي از دبيرستان‌هاي آمريکا، خطاب به دانش‌آموزان گفت: + در دبيرستان خيلي چيزها را به دانش‌آموزان نمي‌آموزند! او هفت اصل مهم را که دانش‌آموزان در دبيرستان فرا نمي‌گيرند، بيان كرد. هفت اصل مهم بيل گيتس به اين شرح است : اصل اول: در زندگي، همه چيز عادلانه نيست، بهتر است با اين حقيقت کنار بياييد. اصل دوم: دنيا ...
3 آذر 1391

عشــق سخنگوی چشمانم شده است...

دو شب پیش بعد از مهمونی دایی محمد مامانم, پای مامی ام بد جــــــــور پیچ خورد. و   بسیاررررررر درد می کرد. ولی فرداش میخواستیم بریم خونه عسلکم چون تولدش بود   و منم دیگه دل تو دلم نبود عشقمُ ببینم. مامانم همش لنگ میزد چون پاش خیلی درد   می کرد. عسلکم از اونی که فکر می کردم خوشگل تر و تو دل برو تر بود. خاله مریمم   منُ خیلی دوس داشت و میگفت گولـــهء نمکم!من اونجا خیــلی پسر خوبی بودم. فقط   بازی میکردم و با دهانی باز و چشمانی شبیه علامت تعجب به همه جا نگاه می کردم و   خاله مریم عاشقم شده بود. عسل خوشگلم چون بد خواب شده بود کمی بی قرار بود &nb...
3 آذر 1391
1